لیانید آندرییف، نویسندهایست که قلمش نه بر کاغذ، که بر سایهی جان انسان مینویسد. او فرزند عصرِ اضطراب و شک بود؛ عصری که ایمان فرو ریخته بود و انسان در میان علم، جنگ و پوچی، بهدنبال معنا میگشت.
در داستانهای او، نور همیشه در حاشیه است و تاریکی در مرکز. شخصیتهایش میان عقل و جنون، عشق و نفرت، ایمان و انکار سرگرداناند — همچون انسانهایی که زیر پوستشان فریادی خاموش جریان دارد.
آندریِیِف با زبانی تصویری و سرشار از وهم، جهانی میسازد که در آن واقعیت و کابوس درهم میآمیزند. او نه فقط نویسندهای رئالیست یا سمبولیست، بلکه شاعری است در جامهی نثر، که درد انسان مدرن را فریاد میزند؛ انسانی که در آینهی خود، جز سایه نمیبیند.
ایدئولوژی او، اگر بتوان نامی برایش یافت، جستوجوی معنا در میان بیمعنایی است. او باور داشت که انسان در تنهاییِ خود، در کشاکش با خدا و سرنوشت، به شناخت میرسد — هرچند این شناخت، گاه بهایش جنون باشد.
آندرییف را میتوان صدای خفهی قرن نوزدهم دانست؛ نویسندهای که پیش از داستایوفسکی سخن میگوید و پس از او ادامه میدهد، با چشمانی بازتر و زخمیتر. آثارش چون آیینهایاند که در آن نه فقط روسیه، بلکه انسانِ جهانیِ امروز را میبینیم — انسانی که هنوز میخندد، اما خندهاش رنگ خون دارد.
در زیر میتوانید پاسخ سوالات خود را بیابید. در غیر این صورت از ما بپرسید، ما همیشه به سوالات شما پاسخ خواهیم داد
هنوز بررسیای ثبت نشده است.