موجود در انبار
در این داستان افسونگر، عشق پدری ساده از دل روستایی دورافتاده، چنان میبالد که مرز میان واقعیت و رؤیا را درهم میشکند. هنگامی که دختر عزیزش از او جدا میشود، دلِ پدر تاب نمیآورد و جهان را از نو میسازد؛ جهانی که در آن، او «امپراتور پرتغالستان» است و دخترش، شاهزادهای در تبعید.
با زبانی شاعرانه و نوری از انسانیت ناب، لاگِرلوف داستانی میگوید از عشقِ بیمرز، جنونِ پاک و شرافتِ قلبهای ساده؛ روایتی که چون ترانهای غمناک، در جان خواننده میپیچد و خاموش نمیشود.
سلما لاگِرلوف، زادهی سرزمین جنگلها و مه، از نخستین کسانی بود که در آغاز قرن بیستم، ادبیات را با ایمان به نیکی، عدالت و عشق پیوند زد. آثار او ریشه در خاک سادهی روستا دارد، اما شاخههایش تا آسمان معنویت و خیال میرسد.
ایدئولوژی لاگِرلوف بر بنیانی استوار است از انساندوستی، ایمان عمیق به خیر، و پیوند میان زمین و روح. او در جهانی که عقلانیت خشک و واقعگرایی زمخت بر آن چیره میشد، با نثری سرشار از نور و رؤیا، از قدرت تخیل و تطهیر روح از راه عشق و رنج سخن گفت.
در نگاه او، هر انسان حتی در سادگی و خطا ذرهای از الوهیت را در خود دارد. جهانش سرشار از دگردیسیهای درونی، ایمان بیکلام، و معجزههایی کوچک اما ژرف است.
لاگِرلوف در میانهی باور مذهبی و رمانتیسم شاعرانه ایستاده است: نه مبلغ دین رسمی، بلکه پیامآور دینی از جنس مهربانی و رؤیا.
نثرش، آمیخته با نوستالژیِ اسطورهها و لطافتِ طبیعت شمال، یادآور این حقیقت است که «انسان، تا هنگامی که میتواند عشق بورزد و ببخشد، هنوز پادشاهی است در تبعیدِ پرتغالستان خود.»
در زیر میتوانید پاسخ سوالات خود را بیابید. در غیر این صورت از ما بپرسید، ما همیشه به سوالات شما پاسخ خواهیم داد
هنوز بررسیای ثبت نشده است.