خلاصه
شاهكار در میان سلسله رمان هاى “روگون ماكار” تنها داستانى است كه تا حدودى رنگ و بوى سرگذشت نامه ى شخصى دارد. در این كتاب بسیارى از دوستان زولا مثلا بایل، والابرگ، الكسیس، سولارى، بابا تانگى، (خود زولا در قالب شخصیت ساندور) و سرانجام بسیارى از خصایص سزان را در شخصیت اول داستان یعنى كلود لانتیه ى نقاش مىتوان باز شناخت .شاهکار داستان مرد جوان نقاشی است که در یک شب بارانی با دختری روبرو می شود که در باران مانده و پناهی ندارد او را به خانه می برد و صبحگاه دختر از خانه اش می رود در تمام این مدت کلود نقاش دختر را از یاد نمی برد و دختر هم او را ، کلود که تمام تلاشش خلق شاهکاری در نقاشی است ، از طرفی درگیر عشق دختر جوان می شود .آنها یکدیگر را پیدا می کنند و ازدواج می کنند اما همچنان کلود تلاش می کند تا شاهکاری خلق کند و در این راه پروایی از فدا کردن فرزند و همسرش برای به دست آوردن آرمانی که معتقد است جهان را دگرگون کند ندارد.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.