گنکی فرگوسن نویسندهایست میان دو جهان؛ زادهی پدری کانادایی و مادری ژاپنی، و همین دوگانگیِ فرهنگی در تار و پودِ قلمش جریان دارد. او در آثارش، مرزها را نه جغرافیایی، که روحی میبیند؛ میان شرق و غرب، منطق و احساس، انسان و تکنولوژی، پلی میسازد از جنس خیال و درک.
نثر فرگوسن آرام است، شبیه بارانی که بیصدا بر شهر میبارد، اما در عمق خود تکاندهنده است. او به ظرافت نگاه میکند، به خلوت آدمها، به جاهایی از دل که معمولاً خاموش ماندهاند. در روایتهایش، هیچکس قهرمان مطلق نیست؛ هر شخصیت بخشی از تنهایی جهان را بر دوش میکشد.
ایدئولوژی او بر پایهی انسانگرایی در عصر بیاحساسی است. فرگوسن باور دارد که انسان مدرن، با وجود تمام ابزارهای ارتباطی، بیش از هر زمان دیگری تنهاست. اما در همین تنهایی، جرقهی معنا را میبیند — در محبتهای کوچک، در پیوند میان ذهنها و حتی در دوستی با چیزی غیرانسانی.
او از عشق نه بهعنوان احساس، بلکه بهعنوان نوعی مقاومت حرف میزند؛ مقاومتی در برابر فراموشی، در برابر ماشینی شدن، در برابر بیمعنایی. قلمش ترکیبی از عقل و شهود است، و نگاهش به زندگی، آمیزهای از اندوه، مهربانی و پذیرش.
در جهان گنکی فرگوسن، امید آرام و کمنور است، اما هرگز خاموش نمیشود — همان نوری که در دل «عشق ماهوارهای» میدرخشد و ما را یادمان میآورد که حتی از دلِ مدارها و فاصلهها، هنوز میشود عاشق بود.
در زیر میتوانید پاسخ سوالات خود را بیابید. در غیر این صورت از ما بپرسید، ما همیشه به سوالات شما پاسخ خواهیم داد
هنوز بررسیای ثبت نشده است.